میروم . تنهای تنها
در راهی که میتوانست دو نفری باشد
همه جا سپید پوش است
سپید رنگ پاکی و روشنایی
اما چشمانم سیاهی میرود و دلم زخم خورده است ...
میروم، اما میدانی که جایت چقدر خالی ست
کاش می امدی و دو نفری شانه به شانه و دست در
دست هم میرفتیم
میشمردیم قدمهایمان را و میرفتیم بسوی جادهای که
ناممان و خاطراتمان را فریاد میزند
راه سرازیر دارد و سراشیب و سخت لغزنده است
اما گرمای دستانت مرا به جلو میخواند
شانه به شانه و سایه به سایه
حتی گاهی میتوان گاهی یک قدم به عقب گذاشت و
سر بر شانهات تا دمی بتوان آسائید
مقصد نزدیک است شانه به شانه و دست در دست با
هم از ان عبور میکنیم
ولی فقط اینا همهاش خاطرهاس، و حالا
تنها یک حسرت باقی ست ... :
تو نیستی و من تنهایم ...
تنهای تنها ...
باد میوزد بیرحمانه و دانه های سپید یک به یک بر صورت
خیسم کوبیده میشوند
و
اشكهایم گونهام را تر كرده
آری تنهای تنهام