پاتوق عاشقان

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 1159
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


امشب
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
... از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
See More
نويسنده: مهرداد تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جدال زن و مرد

به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید
... تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس¬ ات نمود مرا خانه¬ داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید

ااااااااااااااااااااا فکر کردین پسرا کم میارن؟!!

به‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین!
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین
نويسنده: مهرداد تاريخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تقدیم به همه ی دوستان لطفا چشماتونو باز کنید پشمانی سودی نداره ها

 

 

 
شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
... بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش
کمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش
بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قـــد رعنـــا
کمـــان ِابــرو و چشم فریبـــا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به "شاعر"
به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت
سرانجامی نـدارد قصّه ی چت !!!

نويسنده: مهرداد تاريخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

میروم تنهای تنها
 
میروم . تنهای تنها
 
در راهی که میتوانست دو نفری باشد
 
همه جا سپید پوش است
 
سپید رنگ پاکی و روشنایی
 
 
اما چشمانم سیاهی میرود و دلم زخم خورده است ...
 
 
میروم، اما میدانی که جایت چقدر خالی ست
 
کاش می امدی و دو نفری شانه به شانه و دست در
 
 دست هم میرفتیم
 
می‌شمردیم قدمهایمان را و میرفتیم بسوی جاده‌ای که
 
 نام‌مان و خاطراتمان را فریاد میزند
 
راه سرازیر دارد و سراشیب و سخت لغزنده است
 
اما گرمای دستانت مرا به جلو میخواند
 
شانه به شانه و سایه به سایه
 
حتی گاهی میتوان گاهی یک قدم به عقب گذاشت و
 
 سر بر شانه‌ات تا دمی بتوان آسائید
 
مقصد نزدیک است شانه به شانه و دست در دست با
 
 هم از ان عبور میکنیم
 
ولی فقط اینا همه‌اش خاطره‌اس، و حالا
 
تنها یک حسرت باقی ست ... :
 
 
تو نیستی و من تنهایم ...
 
تنهای تنها ...
 
باد میوزد بیرحمانه و دانه های سپید یک به یک بر صورت
 
 خیسم کوبیده میشوند
و
اشك‌هایم گونه‌ام را تر كرده
 
 
آری تنهای تنهام


نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر
 

کبوتر بچه بودم مادرم مرد

 

                مرا بر دایه دادند دایه هم مرد

 

مرا با شیر گاوی پروریدند

 

              از بخت بدم آن ماده گاو مرد

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یار دلنوازم

زان یار دلنوازم شكریست با شكایت

گرنكته دان عشقی بشنو تو این حكایت

بی مزد و بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهدكس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون كمندش ای دل مپیچ كانجا

سرهابریده بینی بی جرم وبی جنایت

چشمت به غمزه مارا خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای كوكب هدایت

از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم

یك ساعتم بگنجان در سایه عنایت

عشقت رسدبه فریاد گرخود بسان حافظ

قرآن زبر بخوانی در چارده روایت

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

دست نوشته های مهاتما (روح بزرگ) گاندی!

 

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسان‌هاست
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى
من قابل ستایشم، و تو هم
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

 


اس ام اس هاي رد و بدل شده در روز جهانی لات و لوت ها


زغال قليونتيم ، بکش خاکستر شيم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زغال قليونتم رفيق! ميسوزم تا بسازمت!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سوزن رفاقت در تيوپ قلبم فرو رفت و گفت: فييييييييييس

تازه فهميدم پنچرتم رفيق!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پدال دنده موتورتيم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پوست موز زير پاتم ، حال ميکنم اگه افتخار بدي پاتو بذاري روم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به لوتي ميگم : آب بده دريا ميده ، ميگم گل بده گلستان ميده ، ميگم معرفت و دوستي بده همش شماره تو رو ميده !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آب دماغتيم…آنتي هيستامين بخور ، فنا شيم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


قرمزي چشاتم نفازلين بريز فنا شيم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بند کفشتيم گره بزن خفه شيم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کش شلوارتم رفيق ولم کن تا آبروتو ببرم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سيگارتيم بکش تا دود شيم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد بايد منو بزنه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چروک لباستيم اتو بزني هلاک شديم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تريپ مرام : کلنگتم عمله !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سلامي به گرمي آش رشته که با پيازداغ روش نوشته :

“مرامت منو کشته“

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ميگن نارنگي چون پوستش زود کنده ميشه

پيش مرگ همه ي ميوه هاست !

نارنگيتيم هلو !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اين اس ام اس رو ميزنم به سلامتي همه خوبا

که سخت مشغول شطرنج زندگي اند

و نميدونن ما مات رفاقتشون هستيم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ديروز روز جهاني آوارگان بود، توقع داشتم يه تشکر خشک و خالي از ما ميکردي که يه عمريه آوارتيم !!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بزرگترين دشمن آدم پوله:هر چي دشمن داري بده به من و خودتو خلاص کن!

 

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یادداشت دوستان
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشته اند

 ولی حیف من زاده ی امروزم

 خدایا...

جهنمت فرداست ، پس چرا امروز می سوزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

* مینا *

 

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت

 

اما پشیمانی چه سود..........

نويسنده: مهرداد تاريخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to asheghaneruzegar.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com